Wednesday, September 26, 2007

خزان پایزی

خزان پایزی چه زیباست و چه‌ رویایی که‌ در زیر باران پایزی و باران برگ درختان جاده های غربت را با پاهای پیاده‌ تنها و سرگردان می پیمایم تمام وجودم در صدای خش خش برگ درختانی است که‌ زیر پاهایم اهنگی دل انگیز و موسیقی جذاب پاییزی را در سکوت می شنوم از دور بر روی شاخه های درختان صدای اواز پرندگان را در حال خداحافظی هستند تا این دیار سردسیر رو به‌ گرمسیر تغیر دهند، و با اوازی هر چند غمگین ولی پر از غروربهاری اینده می خوانند که می گویند باز بر می گردیم من هم در غمی گران و زندگی پاییزی ، پاییز روحم رو باری دیگر تجربه می کنم که پر است از برگ ریزان اواز پرندگان و خش خش برگ درختان و فکر برگ ریزان من ، همه و همه روح سر شار ازرده من است که هرگز بهار زندگی رو تجربه نکرده ام زندگی من همیشه خزان همیشه گریان و همیشه چشمهای پر از باران اشک بوده است اما باز امید زنده ماندن در دلم دارم‌