میان من و تو
فاصلهای دراز است به پهنای دوری همه جادهای شهر
به دوری همه کوهای بلند و دوری زمین و ئاسمان
چقدر رنج اور است این زندگی
مانند یک سکوت مرگ است
همیشه اغوشم باز خواهد بود برای در اغوش گرفتن تو
نمی دانم امیدوارم از انتظار اومدن من چشمهایت خسته نشود
نمی دانم می رسم یا نه
نمی دانم کی می تونم بر گردم
نمی دانم این قلب من می تونه زنده بماند یا نه
نازنینم تنها قول بده بگو که می مانی
قول بده برای همه زندگی با من بمانی
بگو که این همه انتظار طولانی من رو روزی بپایان خواهی اورد
بگو که اغوش گرم تو روزی گرمی زندگی من خواهد شد
بگو که قلب تو همیشه با من است و می مانی برای همیشه
Tuesday, January 05, 2010
Sunday, January 03, 2010
شب پر از انتظار من
سکوت این شب تنهایی من رو پر کرده است
در حالی که تو قلبم هزاران حرف ناگفته برای تو دارم
باز امشب در انتظار تو هستم
نمی دانم چرا امشب از هر شب دیگه
بیشتر منتظر اومدن تو
و دیدار با تو هستم نمی خواهم بخوابم می خواهم
این شب طولانی رو
با انتظار تو به روز برسانم گاهگاهی به پنجره نگاه می کنم
برف پاک و سفید رو جلو چراغهای برق روی جاده می بینم
که با رقصهای عاشقانه ارام ارام بر زمین می نشینند
دل من تنگ است و انتظار روحیه من رو ازرده می کند
نمی دانم ، اری نمی دانم که این همه انتظار من کی و بپایان خواهد رسید
این کاش تو ظهور می کردی و نور چراغ این کلبه بی صدایم می شدی
اخه من و تنهایی و سکوت من و چهار دیوار پر از غم
من انتظار بی حد و درد
نمی دانم کم کم حس می کنم اشک چشمهایم روی گونههایم لخزان است
چند قطره هم روی کاغذ می ریزید که نوشتههایم رو همراهی کند
پس تو بیا و این انتظار طولانی رو بپایان برسان ، تو بیا و نوازشم کن
تو بیا و معصومانه در اغوشم کن من به بودن تو نیاز دارم من باز هم برای تو انتظارم
Subscribe to:
Posts (Atom)