سکوت این شب تنهایی من رو پر کرده است
در حالی که تو قلبم هزاران حرف ناگفته برای تو دارم
باز امشب در انتظار تو هستم
نمی دانم چرا امشب از هر شب دیگه
بیشتر منتظر اومدن تو
و دیدار با تو هستم نمی خواهم بخوابم می خواهم
این شب طولانی رو
با انتظار تو به روز برسانم گاهگاهی به پنجره نگاه می کنم
برف پاک و سفید رو جلو چراغهای برق روی جاده می بینم
که با رقصهای عاشقانه ارام ارام بر زمین می نشینند
دل من تنگ است و انتظار روحیه من رو ازرده می کند
نمی دانم ، اری نمی دانم که این همه انتظار من کی و بپایان خواهد رسید
این کاش تو ظهور می کردی و نور چراغ این کلبه بی صدایم می شدی
اخه من و تنهایی و سکوت من و چهار دیوار پر از غم
من انتظار بی حد و درد
نمی دانم کم کم حس می کنم اشک چشمهایم روی گونههایم لخزان است
چند قطره هم روی کاغذ می ریزید که نوشتههایم رو همراهی کند
پس تو بیا و این انتظار طولانی رو بپایان برسان ، تو بیا و نوازشم کن
تو بیا و معصومانه در اغوشم کن من به بودن تو نیاز دارم من باز هم برای تو انتظارم