Tuesday, January 23, 2007

تو کی بودی که من را عاشق کردی

نمی دانم تو کی بودی تو چی بودی از وقتی که تو رو شناختم بی وقفانه قلب من به امیزش تو افتاد نمی دانم ولی احساس کردم که دوستت دارم
بیشتر ازانچه که تو اون و احساس کنی بیشتر از انچه که تو به اون فکر کنی ولی قلب من دیگه از تنهایی بیزار است دیگه می خواهد به امیزش گرم تو پناه اورد دیگه می خواهم خودم را در تو و تو را در خودم ببینم نمی دانم ولی احساس می کنم که به تو خیلی نزدیکم من تو را حس می کنم نمی بینی تو مرا قلب من را که در اغوش تو پناه گرفته روی سینه تو می خواهم کمی ارام بگیرم می خواهم تمام خستگی این زندگی را با لحظه ای کوتاه اما بی پایان در روی سینه نرمت مرا ملامت کنی با دستهای گرمت موهای پریشانم را شانه کنی ، می خواهم مرا گرم به اغوشت بفشاری تا تو را حس کنم . تا گرمیبدن تو بتواند بدن سرد من را گرم کند . می خواهم تو را ببوسم ، مراببوسی تا بتوانم محبت و دوستی را در وجود تو بکارم ، تا با لبهای نازک تو نفسهای زندگی دوباره در جسم من جریان بیابد تابتوانی ، دوستی من رواحساس کنی ، به اندازه یک دنیا تو رو دوست دارم و من ارام به تپش قلب تو گوش کنم . تپشی که برا ی عشق وامید به زندگی اینده ای بهتر پر می زنه عزیز دلم مرا پناه بده تا دیگه از این زندگی تنهایی غصه خوردنها نجات یابی

به فکر تو هستم همیشه

در غربت و تنهایی دور از دوست و عشق و تنها با دلی شکسته تو را احساس می کنم می دونم که قلب پریشان تو پر از حرفهای عاشقانه پر ازرازهای پنهانی پر از عاطفه و ارزوست می دونم و تو رو احساس می کنم که گلهای زندگی تو در تاریکی های تونل زندگی تو پر پر می شود ای کاش که مانند قلبت به من نزدیک بودی ای کاش که می تونستم تو رو در کنار خودم احساس کنم مانند قلبی که مال توست واون رو در قلب خودم احساس می کنم ای کاش می تونستم با دستهای پر از دوستیم اشکهای پر از حرف و اشفته تو رو روی رخسار پاکت پاک کنم ای کاش می تونستم تو رو از نزدیک در اغوش بگیرم تا تپش قلب من را احساس کنی. و ببینی که برای دیدن تو به رقص افتاده و می خواهد از قفسه سینه ام بیرون بیاید و خودش رو برای همیشه در اغوش تو بیاندازد. دوستت دارم و می خوهم با تو باشم برای راههای تاریکی و رسیدن به روشنایی عشق وامید

Sunday, January 14, 2007

اولین اشنا یی

اولین اشنایی مهر پر ناز نازنینت مرا باخود اشنا کرد تا خود را در قلب تو رها کنم وقتی برای اولین بار با اشنای اشنایی تو اشنا شدم احساس کردم که قلبی را در نزدیکی قلب خودم می بینم من گرمی قلب تو را
در گرمی حرفهای دوستی تو دیدم و حس کردم شاید تو ان کسی بودی که من بدنبا لش می گشتم
تا غمهای نهفته شده دلم را با تو در میان بگذارم می خواهم که تو دوستی را در وجودم بکاری تا ان را با قلبی ارام احساس کنم تا ببینم در زندگی من هم یک دوست پر از مهر و محبت دارم من می خواهم عشق دوست داشتن را از عشق قلب تو بیاموزم تا برای یک بار هم شده قلب سرشار از ازارم را با رامی بسپارم دوستم دوست داشتن تو برای زندگی من یک افسانه زندگیست
که می تواند همراه من راههای پر از تاریکی زندگیم را بپیماید و
مرا در تونل تاریک به روشنایی برساند

Friday, January 05, 2007

قلب کوچک من

همرازم قلب من کوچک است ولی مانند یک پنجره باز همیشه باز مانند اغوشی گرم همیشه گرم مانند دستهای باز برای فشردن دستاهای عشق مانند غریبه های در غربت چشمم به دنبال دوست مانند برف که با رقصهای عاشقانه که بر سر رهگذران دور از وطن می نشیند مانند باران ، گریه های اسمانی مانند اشک چشمهای یک مرد که از درد خود می نالد قلب من هم بر قلبهای دوست ، بر قلبهای عآشق سایه می افکند می خوام این قلب پریشان کوچک را تویی دلهایتان نگه دارید تا دیگه تنها نباشد