Sunday, February 28, 2010

می خواهم برات بنویسم

می خواهم برایت بنویسم از روزهای اشنایی و با هم بودن از اون وقتهایی که‌ همه‌ وجود تو من بودم
از اون وقتهایی که‌ تو می گفتی تا روزی که‌ بمیری با من خواهی موند می خواهم بهت بگم که‌ چرا تۆ بی رحمانه‌ مرا تنها گذاشتی و رفتی چرا قلبت مانند سنگ بود و قلب شیشه‌ یا من شکستی چرا با نگاه یک غریبه‌ اشنا شدی و مرا تنها گذاشتی و رفتی می خواهم از ان روزهای با هم بودن برات بنویسم که‌ به‌ زودی گذشت و تو هم برای همیشه‌ مرا به‌ فراموشی سپردی شاید از اینکه‌ به‌ زودی دل بسته‌ تو شدم و از اون همه دلبستگی که‌ به‌ تو داشتم نتونستی تحمل محبت کنی مرا ترک کردی شاید فکر از این که‌ من دیوانه‌ وار تو رو دوست دارم و تو نتونستی این محبت رو جبران کنی فرار کردی اخه‌ چرا تپش عاشقانه‌ قلب من رو حس نکردی که‌ تنها برای تو می تپید نمی دانم چرا قلبم رو زیر پاهایت له‌ کردی و برای همیشه‌ مرا ازرده‌ کردی
هیچ فکر کرده‌ای که‌ چه‌ به‌ زندگی من اومده که‌ شب و روز به‌ تو فکر می کنم اخه‌ تو پری نجات زندگی من هستی و همیشه‌ ارزویم برگشتن توست به‌ اشیانه‌ قلب ویرانم بجز تو در این دنیا منم تنها با درد سخت بی درمانم

Thursday, February 18, 2010

لحظه‌های با تو بودن

لحظه‌های با تو بودن هر روز به‌ فکر انروزهایی هستم که‌ با تو بودم همانروزهایی که‌ قلب پاک و معصوم تو
برای من تپش می کرد همان روزهایی که‌ من برای رسیدن به‌ تو روز شماری
می کردم همان روزهایی که‌ نفسهایم با نفسهایت ی
ک نفس زندگی تازه‌ در وجودمان پدید می اورد
هه‌ر روز قدمهایم رو می شمردم تا ببینم تا رسیدن
به‌ تو جقدر راه است راه‌ گر چه‌ نزدیک بود ولی حس می کردم
خیلی طولانی است و همان طور هم بود کاش بیاد می اوردی اون وقتهایی که‌ به‌ تو می رسیدم در چشمهایت غرق عشق می شدم و یک نفس تازه‌ پر از محبت رو از روی لبهایت بر می داشتم اون وقتها نگاهت ساده‌ بود و من همیشه‌ نگاهم رو به‌ نگاه‌ تو می سپردم هر روز انتظارو روزها به‌ ماهها و ماهها به‌ سالها رسید چقدر طولانی بود اون محبتی که‌ من در وجودم برای تنها ترین مهرم میشه‌ جاودان ماند. هیچ می دانی اون روزها دلتنگی های غربت رو با تو بودن پر می کردم تا نه تو حس تنهایی کنی و نه من درد غربت ازرده ام کند نمی دونی اون روزها همه‌ دلخوشی من تنها رسیدن به‌ تو بود ولی تو ای کبوتر من به‌ زودی از اشیانه‌ قلب من پرواز کردی نمی دانم چرا ، کاش روزی تو صادقانه‌ به‌ این سوالم جواب می دادی که‌ چرا به‌ زودی در اغوش گرم من بالهایت رو باز کردی و برای همیشه‌ اشیانه‌ قلبم رو با دوری خودت ویران کردی ان روزها به‌ زودی گذشت و زمان نتونست تو رو و حس روزهای با تو بودن رو تو ذهن من پاک کند و همیشه‌ و تا روزی که زنده‌ هستم خاطره های با تو بدون تو همه‌ وجودم اوج می زند کاش همه‌ لحظه‌های زندگی مانند عقربه‌ ساعت دیواری من بود و به‌ عقب باز می گشت کاش همه‌ چی از اول شروع می شد و من می تونستم یک بار دیگه‌ عشق رو در اغوش تو تجربه‌ کنم چون هنوز لحظه‌های با تو بودن به‌ همه‌ وجودم گرمی می بخشد باز مانند گذشته‌ منتظر اومدن تو هستم ای پری زندگانی من ئه‌ی کبوتر زیبای همه زیبایی های زندگی ای امید و روشنایی همه‌ وجودم

Friday, February 12, 2010

ره‌هگذر خسته‌

ره‌هگذر خسته‌ منم ان رهگذر خسته‌ که‌ بپای تو نشسته‌ همه‌ زندگانی با همه‌ بی توانی
ارام ارام جاده‌های دور و دراز زندگی
یک عمر در راه‌ بودن و خسته‌ با پاهای خسته‌ و
نفسهای بریده‌ از راه‌ دور خسته‌ خسته‌
با قلب پریشانی که‌ همیشه‌ در انتظار اومدن تونشسته‌ با ارزوهای رویایی که‌ در زندگیم همیشه‌ رفته‌ بر باد با اینده‌ای که‌ هرگز نیست پیدا
منم رهگذر خسته‌ راه‌ دور
راهی که‌ نمی دونم خواهد رسید بکجا نازنینم ای امید همه زندگانی من
ای کسی که بردی عمر جوانی من برگرد به سویم
تا در کنار هم بمونیم هیج می دانی که‌ بی تو بودن سخته‌ برام
هیچ می دانی که‌ یک رهگذر خسته‌ دل شکسته‌ با دردهای قلب پریشان حالم
که‌ همیشه‌ تنها به‌ انتظار تو نشسته‌، پس بیا و من رو در این راهی که‌ در زندگیم باقی مونده‌ همراهیم کن
تا دیگه قلبم تنها تر از این تنهایی نباشه‌. تا دیگه‌ خانه‌ام پر از سکوت نباشه‌
من به‌ تو و به‌ صدای گرم تو به‌ تو و به‌ اغوش گرم تو
به‌ تو و به‌ نفسهای تو نیاز دارم که‌ من رو در این راه همراهی کنی
پس‌ بیا و مانند همیشه‌ ارامشم باش بیاو مانند همیشه‌ تو قلب پر از درد ویرانم اشیانه‌ کن
که‌ به‌ بودن تو در کنار خودم نیاز دارم
ای تنهاترین امیدو ارزوهای زندگی بر باد رفته من

Saturday, February 06, 2010

هرگز التماس نکن

هرگز التماس نکن ناز دلم با اینکه‌ همه‌ زندگیم با دوری تو پر از غم است با
اینکه‌ هر چی شادی در زندگی هست برای من کم است ولی
هرگز التماس نکن که‌ تو رو ببخشم هرگز نگو کاری
نکرده‌ای که‌ نباید می کردی تو می دانی که‌ این تنها با گذشت
زمان و تکرار نکردن اشتباهات قبلی و جبران ان است که‌
بتونی قلب من رو دوباره زنده نگه داری هیچ تو می دانی که‌
قلب من رو شکستی ، پس اگه می خواهی این شکستن قلب
من رو جبران کنی تنها التماس نکن بلکه‌ بو گفته هایت جامه‌
عمل بده بیا و با دستانت دستهایم رو بگیر کر من خسته یک راه دور دور تنهایی و سختی های زندگانی هستم هیچ تو
می دانی که من از دوری تو چقدر سختی کشیده ام هرگز تو تصورش رو نمی تونی بکنی اخر تو تنها بفکر زندگی
اینده ای بهتر بودی و ولی هرگز از قلب پریشان و چشم پر از انتظار من خبر نداشتی
عجیبه و جای تاسف که‌ این همه مدت تنها یک بار هم به فکر اون قول نبودی که دستهایمان رو با هم توی دست هم
گذاشتیم و اغوش گرم همدیگر رو تجربه کردیم و با هم عهد بستیم که تا زنده هستیم همدیگر رو دوست خواهیم داشت
چه زود برای تو گذشت اون روز و اون قول و اون اغوش گرم پر از عشق و برای من هم چقدر طولانی و پر از
درد و مشکلات زندگی و درد پر از غربت . وای که‌ رنج اور است . فکر می کنی می تونی من رو به روزهای قبل
بر گردونی این غیر ممکن نیست پس تجربه کن بجای التماس بیاو با اغوش گرمت قلب تنها و خانه‌ ویرانم رو اباد کن
بیا و با لبهای داغت داغی زندگی دوباره‌ رو به‌ من عطا کن .می دونی که‌ تنها با گرمی قلب تو من می تونم یک بار
دیگه ایستادن روی پاهای لرزانم رو تجربه کنم پس بیا و همراهیم کن گل قشنگ زیبای همه زندگی ای عزیزترینم
رویایی شبهای تنهایی و ناز گل زیبای زیبایی ها بیا و من و از این همه انتظار و غم و تنهایی نجات بده که همیشه
منتظر اومدن تو هستم