Thursday, February 18, 2010

لحظه‌های با تو بودن

لحظه‌های با تو بودن هر روز به‌ فکر انروزهایی هستم که‌ با تو بودم همانروزهایی که‌ قلب پاک و معصوم تو
برای من تپش می کرد همان روزهایی که‌ من برای رسیدن به‌ تو روز شماری
می کردم همان روزهایی که‌ نفسهایم با نفسهایت ی
ک نفس زندگی تازه‌ در وجودمان پدید می اورد
هه‌ر روز قدمهایم رو می شمردم تا ببینم تا رسیدن
به‌ تو جقدر راه است راه‌ گر چه‌ نزدیک بود ولی حس می کردم
خیلی طولانی است و همان طور هم بود کاش بیاد می اوردی اون وقتهایی که‌ به‌ تو می رسیدم در چشمهایت غرق عشق می شدم و یک نفس تازه‌ پر از محبت رو از روی لبهایت بر می داشتم اون وقتها نگاهت ساده‌ بود و من همیشه‌ نگاهم رو به‌ نگاه‌ تو می سپردم هر روز انتظارو روزها به‌ ماهها و ماهها به‌ سالها رسید چقدر طولانی بود اون محبتی که‌ من در وجودم برای تنها ترین مهرم میشه‌ جاودان ماند. هیچ می دانی اون روزها دلتنگی های غربت رو با تو بودن پر می کردم تا نه تو حس تنهایی کنی و نه من درد غربت ازرده ام کند نمی دونی اون روزها همه‌ دلخوشی من تنها رسیدن به‌ تو بود ولی تو ای کبوتر من به‌ زودی از اشیانه‌ قلب من پرواز کردی نمی دانم چرا ، کاش روزی تو صادقانه‌ به‌ این سوالم جواب می دادی که‌ چرا به‌ زودی در اغوش گرم من بالهایت رو باز کردی و برای همیشه‌ اشیانه‌ قلبم رو با دوری خودت ویران کردی ان روزها به‌ زودی گذشت و زمان نتونست تو رو و حس روزهای با تو بودن رو تو ذهن من پاک کند و همیشه‌ و تا روزی که زنده‌ هستم خاطره های با تو بدون تو همه‌ وجودم اوج می زند کاش همه‌ لحظه‌های زندگی مانند عقربه‌ ساعت دیواری من بود و به‌ عقب باز می گشت کاش همه‌ چی از اول شروع می شد و من می تونستم یک بار دیگه‌ عشق رو در اغوش تو تجربه‌ کنم چون هنوز لحظه‌های با تو بودن به‌ همه‌ وجودم گرمی می بخشد باز مانند گذشته‌ منتظر اومدن تو هستم ای پری زندگانی من ئه‌ی کبوتر زیبای همه زیبایی های زندگی ای امید و روشنایی همه‌ وجودم