Thursday, December 11, 2008

امشب برای تو می نویسم

امشب برای تو می نویسم نازنینم بودن تو در قلب من بهار زندگیست و بی تو عمر من رو به خزان پاییزی
می روداکنون تصویر تو روی صفحه سفید کاغذ روبرویم مجسم شده
است و از ته‌ قلبم برای تو می نویسم که‌ طلوع خورشید زندگیم رو در
چشمهای تو عزیزترینم می بینم مانند بارش باران در این کشور سرد و پر از غربت و دور از دیار یاران توی قلبم برایت شعر می سرودم و در
گوشه‌ای از اتاق سرد و دلتنگم روبروی تصویر تو روی کاغذ اشک چشمهایم لخزان بروی گونه هایم بروی کاغذ می ریزد تا که مرکب قلم دستم شود و حرفهای ناگفته این پرنده کوچک خوش قلب و زیبا رو برای تو بیان کند و رازهای عاشقانه رو توی دل تو جایی دهد ، ای کاش این پرنده کوچک پر می زد و راههای دور رو با خیالی اسوده برای رسیدن به وصال عشق تو طی می کرد و از پنجره اتاق تو داخل می اومد و توی پنجره قلب تو و روی سینه های نرم تو لحظه
های ارامش شب طولانی پاییزی رو سپری می کرد ، من ان پرنده کوچکم که همیشه به امید رسیدن به اغوش گرم تو
لحظه شماری می کنم دوستت دارم و امشب تو رو با همه وجودم حس می کنم کنار قلب تنهایم و می بوسمت لبهای
زیبای قشنگ تو را تا حس کنی که همه وجودم مال توست