Thursday, April 27, 2006

آبی مانند دریا شیرین مانند رویا

آبی مانند دریا شیرین مانند رویا
چشمان آبی قشنگ دریایی هر وقت غم چهار گوشه دلم را فرا می گیرد
به لب دریای خروشان پناه می برم و
آبی چشمان قشنگ آبی دریا را تماشا می کنم
که قشنگی و معصو میت فراوان
از ان می درخشد
چقدر قشنگ و زیباست چشمان آبی زیبای دریا
آنوقت من دلم را بدریای آبی اومی سپارم
شاید چشمان ابی دریا بتواند غمهایم را بدوش گیرد
چون دل دریا فراوان است و بزرگ و عمیق ازبزرگی دل دریا یاد گرفتم که دلم را دریا کنم
تا بتوانم درد سخت زندگی کسانی را
که در زندگانی رنجهای
بر دوش دارند را یاری کنم
که شآید عصای دست کسانی باشم
که در زندگی می خواهند راه خوب و
آرامی را داشته باشند و ادامه دهند، کسی که در زندگی شکست خورده باشد
همیشه درد شکست مغز و استخوانهایش را می فشارد
در اینجاست ما محتاج کمک دیگران خواهیم بود تا دردهایمان را شفا و مداوا سازد
تا راه سخت زندگی را با ما ادامه دهد و بتوانیم راه خوب زندگی را بپیماییم
چه قشنگ و زیباست رنگ آبی دریا که مانند قلبهای آبی و دور از کینه میماند
چه زیباست دل دریا که جای هزاران هزار رازهای عاشقان با امید و بی امید است
ای کاش روحمان را مانند آبی دریا صاف می کردیم و زندگی را مانند آبی دریا می دیدیم
امیدوارم رویاههای شیرین وزیبای زندگی را در چشمان آبی دریا ببینم
چون مانند چشمهای قشنگ و درخشآن وزیبای ان پروانه ای است
که من در راه زندگی دیدم پروانه ای که بالهایش برای زندگی کردن
با گرمی شمع سوزان سخت می سوزد و پر پر می شود اما قلبش پر از
آرزوهای قشنگ و رویاهای زیباست ، که در خواب زیبای عمر کوتاه خود
آن را می بیند و امید بدست آوردن ان را از خدا می خواهد من همیشه بیاد آن هستم که هر کس باید بیاد دوست صمیمی خود کسی
که عصای دست اوست و هرگز او را جا نخواهد گذ اشت باشد
تا در راه زندگی او را راهی کند با امید بدیدار دوباره چشمان ابی مانند ابی دریا سمکۆ / وه فا

Wednesday, April 26, 2006

شب و ماه

شب و ماه وقتی که نور ماه تابان
به روی روخسار زمین پهن می تابد
بیاد تواشک میریزم ای مادر عزیزم
یاد روزهای سخت زندگی
و شبهای ماهتابان
یادم است که خیلی وقتها بمن می گفتی
هر وه قت نیت کنی و
روح و روانت پاک باشد
ازخدا بخواهم که رخسار عزیزترینم را
در روخسار شادابی نور ماه مشاهده کنم
از وقتی که ازتو دور شدم
اول بدون اینکه فکر اینده ای دورکنم
یا که دوری را در ذهنم مشاهده کرده باشم
از زندگی شهر دل کندم و شما و خانواده را جا گذاشتم
من ماندم و ته نهایی و هدف مقدس نبرد برای ازادی
من ماندم خاطرات بچه گانه ای
که با شما در ذهنم جمع کرده بودم
دوری تو در ذهنم پاک نشد و تصویر شما یک دقیقه هم در پیش چشمانم خارج نمی شود
چون تو در قلب پریشان من جا دارید و از ان روز از خدا تمنا کردم
که تصویر شما در زهنم همیشه پایدار بماند و و شما را با قلبم احساس کنم
هر وقت به نور درخشان روی روخسار ماه تابان نگاه میکنم
روی زیبای شما را در ان می بینم که دارید با من حرف دلت را می زنید
ولی دوری راهها زیاد است و صدای تو در ئاسمان خراشها نا پدید می شود و
من نمی شنوم ولی در قلبم احساس می کنم که داری چه می گوید
چون قلبم با قلب تو می تپد
تو تنها سر مشق زندگی بچگی و نوجوانی من بودی ، بمن یاد دادی
که عشق بمادر چقدر زیباست بزرگی مادر را هیچ وقت نمی شود با قلم روی کاغذ نوشت
و با چند خط و چند ورق و یا چند دفتر و کتاب توصیف کرد
و یا شاید این تصور من است که مادر ان انسان بزرگ و شریف و سر بلند است
که نمی توان هیچ واژه ای را قشنگتر از قشنگی واژه مادر پیدا کرد
تا جایگزین ان شود برای این است که
ای مادر م به بزرگی نامت قسم تا که هستم تورا می پرستم سمکۆ / وه فا

Tuesday, April 25, 2006

غم و باران

غم و باران مادر مهربانم از روزی که فهمیدم که مرگ
گریبان گیر زندگی تو شده است ای بزرگترین نام زندگی ام من ماندم و تنهایی و اشک چشمهایم
در تمام زندگی احساس کردم تنهاهستم
شاید این یک واقعیت باور نکردنی است
که باور کردنش تنها کسانی میدانند
که مادر خود را
از دست خواهند داد
تمام شبهای زندگی در غربت و
در بیکه سی و تنهایی
برای شما گریه کردم
من باران را دوست دارم چون باران که
اشکهای آسمان است که در دوری تنها عشق خود یعنی زمین اشک می ریزد
و می گرید و می گریزد تا اشک چشمهایش را به تنها عشق خود که زمین است برساند من هم اشک چشمهایم را از دوری تو یاد گرفتم و فهمیدم که گریه
از ان روزهای تنهایی و غربت و دوری شماها عزیزانمان تنها رفیق من
و همراه من است و در زندگی برای همیشه همراهی من نمود و هر گز تنهاتم نگذاشت و
همیشه در چشمهایم حلقه زده است ، من گریه را از ابر بهاران اموختم
از زندگی غربت و مجبوری به تنهایی و غصه خوردن غم بیکه سی
در زندگی چه دردهایی که ندیدم چه رنجهایی که تحمل نکردم
هرگز بیاد ندارم در زندگی ام یک روز خوب و خوش داشته باشم
تمام زندگی ام همراه با رنج و غم و در بیکه سی و تنهایی و غربت ماندم در عشق شکست خوردم افتادم و نتوانستم رور پاههای خودم بایستم
اما سوختم و ساختم ، افتادم زمین در زندگی ولی کسی نبود که دستم را بگیرد و
من را در درد و مشکلهای زندگی و شکست همراهی کند
برای این بود مانند یک گل ژاله پژمرده شکسته شده در جوانی شکسته شدم
شکفته نشدم و گل نکردم و با ازارهای زندگی پشتم خم شد و
سالهای دراز زندگی در رنج خلتیدم
قلم دستم بی جوهر شد و شکست ، پنجه های دستهام بی حس شد و لرزید
و توان نوشتن حرفهای توی دلم را هم نداشتم
آن قلبی که در روزهای عشق و زندگی یک دفتر را به یک نامه تبدیل می کردم
بدون انکه هیچ کلمه ای را دوباره بنویسم ، چی شد ، چی بود ، چرا انجوری شد
و چرا روزهای سخت زندگی درهایش را بروی من باز کرده است
همه این سختیها رابدون خواست خودم تحمل کردم ، بعد از سالها مانند
یک ادم شکسته شده در زندگی دوباره شروع کردم مقاوم وپایدار
اما با قلبی پر ازدرد و غم و آزار
نگرانی های روزهای گذشته که هرگز ان روزهای ازدست رفته باز نخواهد گشت در غم دوری تو سمکۆ/وه فا

Sunday, April 23, 2006

نامه ای برای تو مادرم

نا مه ای برای تو مادرم
سلامهای قلب کوچک من
تقدیم به تو مادر بزرگوارم
من میخواستم با شما حرف دلم را بزنم
ولی نشود
برای این که از این بیشتر نمی توانستم تحمل کنم
بخاطر این بود که این نامه را برای تو نوشتم
تا وقتی که دفتر مشقم را بازمی کنی ان را ببینی
و نخوانی دیشب بر بالین تو امدم
تا با شما حرفهای زیادی را که در دل خودم
جمع کرده بودم برای تو باز گو کنم
ولی اخ ، که دیدم داری گریه می کنی
نمی دانم خواب بودی یا بیدار
ولی پلکهای چشمانت بسته بود و اشک بر روی
گونه های نازت لیز می خورد و پایین می ریخت
همه اشکهایت پر از حرف بود
پر از ناله بود ، من این حرف و ناله ها را در
قطره های قشنگ اشکهایت میدیدم و حرفهای دلت را می شنیدم
احساس کردم که رنجهای زیادی دارید که در دلت نهفته و
تبدیل به اشک می کنید و بیرون می ریزید
نمی دانم مدتی است من غمهای زیادی را در چهره معسوم تو می بینم
و می دانم که این افسردگی شما تبدیل به یک مریضی ناگهانی روحی خواهد شد
من این را در کلاسهای درس خواندم و یاد گرفتم که غم و افسردگی دردی بی درمان است
امیدوارم که غم و افسردگی زندگی انقدر برای تو مادر عزیزم سخت نباشد
که موجب درد شما باشد
من با درد و رنجهای درون دلم همیشه با تو حرف می زنم
و به تو فکر می کنم و امیدوارم دردهایت که در قلبت نهفته است و به اشک تبدیل میشود
شفا یابد و کلید مشکلهای زندگی را بیابید
تا زندگی دوباره و ارامی را در کنار تو ای مادر عزیز و بزرگوارم اغاز کنم
ای کاش می توانستم درد دل غمهای دل رنچ دیده شما را ان جوری که در چشمهایت
می خواندم و از اشکهایت می فهمیدم برایم می گفتی و تعریف می کردی
تا مرزهای زندگی من و و تو مادرم برداریم وصورت رنج دیده تو تبدیل به شادی
و شادابی میشد و بجای اشک و غم ، اشک شادی را در چشمهایت می دیدم و می خواندم
انوقت بود که قلب من هم ارام میگرفت
به نزورگی نام تو مادر مهربان و رنج دیده تمام زندگی هایم
ای مادر همیشه در انتظار تمام شدن ازارهای درون تو هستم
سمکۆ / وه فا

Thursday, April 13, 2006

مهر مادر

مهر مادر
وقتی که برای اولین بار چشمهایم را بدنیا گشودم
در آغوش گرم تو خودم را دیدم ، ای مادر عزیزم
ازآن روز در همه زندگی ازبچگی تا بزرگ شدم
برای تو درد و رنج و غم و غصه ای بیشتر نبودم
از روزی که بزرگی و عزمت واژه مادر را در
قلبم احساس کردم، امید داشتم که روزی جوابگوی
ان همه اشکهایی باشم که بر بالین من و برادران و
خواهرانم در وقت بودن و نبودن ، هستی و نیستی
زندگی مانند قطره های باران، بر روی گونه هایت
می لخزید و سپس بزمین می افتاد
هر قطره ازاشک چشمهایت ، با ناله ای مادرانه
دل زمین را بلرزه در می اورد
مادرم . من می خواهم بچه ای خوب باشم ، درست مانند انوقت که با عشقی بچه گانه
در اغوش گرم تو بخواب های طلایی و عمیق فرو می رفتم ، تا هر گز مهر مادر
را از دست ندهم
بخاطر ان باید هر چه قدرت و زندگی دارم بشما تقدیم کنم
مهر و محبت و خدمت را تا وقتی بتوانم امیدهای تو را بر اورده سازم و بگویم
مادرم تو ان کسی هستی که در تمام زندگی هرگز
هیچ عشقی بزرگ تر ، هیچ مهری پر محبت تر ، و هیچ نامی پر غرورتر
و هیچ تصویری قشنگ تر از تو نیست
تو ای مادر عزیزم در زهن کوچک من هستی و در تمام زندگی تو در قلب من
مانند خونی و در تمام وجود جسم من در امد و رفت هستی
و زندگی را بمن بخشیدی
همیشه بیاد تو هستم مادر
سمکۆ / وه فا

Sunday, April 09, 2006

سلا م مادر

سلام مادر
چند قطره از اشک چشمهایم را
تبدیل به جوهر قلم دستم کردم
تا بتوانم گوشه ای اززندگی خودم را
و مهر ومحبت و
دوست داشتن مادر
آن موجود عزیز و
آن بزرگترین نام زندگی را
برای شما دوست عزیزم تر سیم کنم
امیدوارم همیشه و در تمام زندگی
شاد و شادکام باشید
و همیشه در زندگی پدر و مادر و
خانواده عزیز خودرا
دوست داشته باشید
موفق و سر بلند باشید

Friday, April 07, 2006

خوش امدید

خوش آمدید
وبلاگ رنگین کمان
یک وبلاگ ادبی است
که غم دردهای نهفته
زندگی دوری را
بر بالین کاغذ سفید می نشاند
و برای شما
بازگوو می کند
برای تماس با ما
شما میتوانید
با این امیل ها تماس
بگیرید
وه
پیشنهادهای شما
ما را در راه ادامه این وبلاگ
همکاری می نماید
باتشکر
سمکۆ