Sunday, November 11, 2007

برف زیبا

برف زیبا روبروی پنجره نشسته ام به بیروان نگاه می کنم که گلوله های برف قشنگ
با ناز و نرم نرم ازاسمان بر سینه زمین می نشینند چه زیباست و چه رویایی این قشنگی دونه های برف سفید همه جا برف است و سفید ی همه جا رو پوشانده است
اسمان سفید و زمین سفید رهگذرانی رو می بینم که در جاده های خلوت
در پیاده روها امد و رفت می کنند من باز با خیال با تو بودن به بیرون می نگرم
چه سخت است شده است این روزهای زندگی
که هر روز دوباره احساس تنهایی بیشتر می کنم
کاش بودی که ببینی که این سیمای قشنگ طبیعت رو
رخسار تو رو در زیبایی برف می بینم
که سفیدی قشنگی رو بر خود گرفته ای
زیبایی تو و حس من و زیبایی رنگ برف همه با هم قشنگی این روز زیبا رو در خیال من زنده نگه داشته است
کاش این یک خیال نبود ، من تو رو در تمام وجودم حس می کنم که داری به قلب شیشه ای من ارامش می دی
در اغوشم بگیر تا گرمی سینه هایت رو بر سینه ام احساس کنم
و تپش قلبم رو حس کنی که به تندی برای با تو بودن پر می زند
لبهایت رو روی لبهایم بگذار تا نفس گرم تو زندگی دوبا ره رو به نفسهایم ببخشد
دستهایت رو بر کمر من حلقه کن تا در اغوش گرمت دیگه احساس تنهایی در وجودم هرگز غلبه نکند
چون دوستت دارم بیشتر از هر چیز و هر کس به دوستی تو وفادارم تا زنده هستم

اشک مادر

اشک مادر اشک باران در چشمهای مادرم غم بی پایان باز غم غربت و تنهایی به یاد توام مادرم که باچشمهای پر از انتظار در گوشه دیوار همیشه تنها ولی با دلی پر از امید نشسته ای و به در حیاط می نگری اشکهایت رو که در چشمهایت حلقه زده می بینم که دارند حرف می زنند با زبانی پر از غم از درد دوری وانتظار می گویند وایی مادرم ، هرگز حس نمی کردم دوری اینقدر سخت و ترسناک و پر از غم است می دانم هر روزدر گوشه ای از حیاط روی پله ها نشسته ای و به امید انکه در بازشود وانتظار تو تمام هر روز گریه های بیشتر و اشکی غمناک تر رو در درون و چشمهایت حس می کنم من تپش قلبم با تپش تو همزمان دارد می زند نمی دانم چرا ، ولی می دانم که در این درد دوری من هم به اندازه تو رنج می بینم مادرم هیچ کسی نمی تواند جای تو رو برای من پر کند ، چون قلب تو سر شار از محبت و عاطفه بود که هرگز نمی توانم حس کنم ،مادرم گریه نکن چشمهایت رو دیگه اشک باران نکن ، من تپش قلبم با تپش قلب توست تا زنده هستم مادرم دوستت دارم تا زنده هستم به اشک تووفادارم