باران بهاری
باران می بارد امشب
دلم غم دارد امشب
دارم با عشق با ران در جاده های خلوط
پیاده را ه می روم و باران
جسم و قلب و روحم رو می شوید
به یاد باران
بیرون امده ام
من تو رو با تموم قلب در تموم وجود م حس مي کنم
حالا حس مي کنم در بغل تو هستم و
باهم زیر باران قلبمان
سر شآر از عشق و دوستی است
دارم با تو حرف مي زنم
تو داري با دستهایت موهاي من و شانه مي کنی
چه زيباست
چه رويايی
چشمهام به چشمایت دوخته شده
و قلبم تپش قلب تو رو احساس ميکنه
تو هم اروم موهايم رو نوازش مي کني ی
و حرفهای ناگفته قلب من رو حس مي کنی
زيبا ترين زيبای من
باران بهاری
اي رويای
شب و روز زندگی
به تو مي انديشم
که همه وجودم رو با تو حس مي کنم
و زيبايي باران ابر بهاران رو
در چشمهاي قشنگت مي خوانم
بارانم تو باران اشک چشمهاي منی
اشکي که هر قطره از ان
هزاران هزار راز پنهاني رو در خود جايي نهاده است
اشکي که همه قطره هاش حرف مي زند
حرفي پر از درد و غم
غمي گران
در دروني سوزان
که هرگز شادکامي رو تجربه نکرده ام
به چشمهايم بنگر
مي توني غمهايم رو بيابی
مي توني روحيه من رو بخونی
بخونی
و بدانی
که زندگی ارام من در برابر اشک باران توست
بارانم به باران اشک اسمانها
به زيبايی
روشنايی قطره هاي بارا ن بهاران
تو رو دوست دارم تا زنده هستم
تا تو رو دارم ديگه غمی ندارم
باران قشنگ رويای من
ميبوسم مینوی لبهايت رو
تا شيرينی شادکامی رو از لبهای شيرينت بيابم