Monday, June 25, 2007

باران بهاری

باران بهاری باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب دارم با عشق با ران در جاده های خلوط پیاده را ه می روم و باران
جسم و قلب و روحم رو می شوید به یاد باران بیرون امده ام من تو رو با تموم قلب در تموم وجود م حس مي کنم حالا حس مي کنم در بغل تو هستم و
باهم زیر باران قلبمان
سر شآر از عشق و دوستی است دارم با تو حرف مي زنم تو داري با دستهایت موهاي من و شانه مي کنی چه زيباست چه رويايی چشمهام به چشمایت دوخته شده و قلبم تپش قلب تو رو احساس ميکنه تو هم اروم موهايم رو نوازش مي کني ی
و حرفهای ناگفته قلب من رو حس مي کنی زيبا ترين زيبای من باران بهاری اي رويای شب و روز زندگی به تو مي انديشم که همه وجودم رو با تو حس مي کنم و زيبايي باران ابر بهاران رو در چشمهاي قشنگت مي خوانم بارانم تو باران اشک چشمهاي منی اشکي که هر قطره از ان هزاران هزار راز پنهاني رو در خود جايي نهاده است اشکي که همه قطره هاش حرف مي زند حرفي پر از درد و غم غمي گران در دروني سوزان که هرگز شادکامي رو تجربه نکرده ام به چشمهايم بنگر مي توني غمهايم رو بيابی مي توني روحيه من رو بخونی بخونی و بدانی که زندگی ارام من در برابر اشک باران توست بارانم به باران اشک اسمانها به زيبايی روشنايی قطره هاي بارا ن بهاران تو رو دوست دارم تا زنده هستم تا تو رو دارم ديگه غمی ندارم باران قشنگ رويای من ميبوسم مینوی لبهايت رو تا شيرينی شادکامی رو از لبهای شيرينت بيابم

Friday, June 22, 2007

شبنم سحری

شبنم سحری شیرینی شبنم سحر صبهگاهی را
با قشنگی باران اغازکردم در کوچه ها ی غربت دارم جاده های خلوت رو
با پاهای خسته می پییمایم برگهای تازه سبز رو که با شدت باران
اشک اسمانها کنده شد ه اند می بینم که کنار جاده که شبنم بهاری
روی انها نمایان است زیبایی قشنگی رو به طبیعت بخشیده است زیبای این شبنم و این
مینوی شیرین طبیعت زیبا و اون شبنم سحر زیبا که قلب من را فرا گرفته است هر دو نمایان گر یک عشق و عاطفه و دوستی است که هرگز پایان نخواهد یافت شبنمی سر شار از عشق که بر برگ گل نشسته است و شبنمی که در این سحر زیبا و شیرین که مانند قطره ی از محبت بر دل من نشسته است چه زیباست و چه رویایی مانند مینو یی شیرین که شیرینی ان تمام وجودم رو فرا گرفته است و این طعم لذت بخش رو برای تمام عمرم در وجودم حفظ خواهم کرد
که هر گز. مینوی قشنگ و شیرینی شبنم را در این سحر صبحگاهی فراموش نکنم

Wednesday, June 13, 2007

آرزو

آرزو در کنار دریا به تو فکر می کنم شیوای من حرفهای دلم زیاد است و امکان بیان کم به تو نگاه می کنم شيواي من هر گاه به تو نگاه مي کنم تموم وجودم را باشادی هات پر می کنی دیوارهای خونه ام همه رنگ تو رو گرفته است عکسهات رو ی قلبم نقش بسته است که هزاران ارزو رو در دلت نهاده ای می تونم تو رو به اسانی بخونم وجودت رو روحت رو لبهایت رو چشمهایت رو و دیده گانی که به دور دوخته ای تو رو در پاکی اب دریا دیدم تو رو در روشنایی ماه دیدم تو رو همراه ستارگان اسمان دیدم که به من نگاه می کردی هر شب تو رو در وجودم حس می کنم هر شب مینوی لبهای شیرینت رو با بوسه هایم سر شار از عشق می کنم هر شب موهایم رو بادستهایت شانه می کنی که سرم روی سینه توست و به چشمان زیبای تو می نگرم من تو رو در وجودم حس می کنم که لبهایم رو می بوسی و
قشنگی یک ارزوی درخشان رو در روحم زنده نگه می داری همیشه به یاد تو هستم و خواهم بود
و آرزو می کنم که همیشه در اغوش تو باشم و به تو بنگرم