Friday, May 23, 2008

در انتظار تو

در انتظار تو امشب روبروی پنجره نشسته ام چند شبی است با قلبی زخمی و پریشان در انتظار دیدار تو
با چشمهای گریان سپری می کنم من درسکوت بی صدا و ارام تک و تنها با غمهای بی کران
همیشه چشم انتظار اومدن تو
تا شاید اومدنت مرهمی برای
این زخم پریشان قلبم باشد
میخواهم صدایت ارامش درد و
غمهایم شود در این غربت و تنهایی
وای که من چقدر به عشق تو اعتماد
دارم من فکر می کنم
که در دقایق زندگی و مرگم تو بالای سرم خواهی امد
تا در وقتی که‌ اشک در چشمهایم حلقه زده‌ است
با دستهای گرمت انها رو پاک کنی و
زندگی دوباره رو با زیبایی چشمهای پر از عشق تو
دوباره اغاز کنم
تا از ناکامی زندگی نجات یابم و
امیدی دوباره در زندگی فراهم کنم
با قلب پر از مهر همه وجودم رو تنها به انتظار تو سپری می کنم
فکر می کنم که تو تنهاعشق بزرگ زندگی من خواهی بود
و هرگز ترکم نخواهی کرد
وایی که این انتظار چقدر سخت است که برای دیدن توست