راز اشکهام
اشک در چشمهایم حلقه زده است
مانند میهمانی کوچک که همیشه غم غربت و دوری را در درونم
کسی چه می داند راز اشکهایم رو کی ماخواند
چون امروز حس می کنم من در زندگی و عشق شکست خوردهام
وقتی به مخمل گیسوانت فکر می کنم
که روی گونههایت پخش می کردی و
با نگاه عاشقانه چشمهای گرسنه عشق من و می بردی
تا با نازهای فراوان قلب پر از
عشق و نازت مرا تسکین دهی
بی ارام می گریسم و چشمهایم پر از باران اشک می شود
چه زود گذشت این سرنوشت زیبایی
و چه زود رسید برای من دوباره قلب تنهایی
من هرگز تو را نمی بخشم ، تو که همه وجودم
رو ساختی و قلب ویرانم را اباد کردی
پس چرا راه بیوفایی و جدایی رو در عشق پیش گرفتی
مگه نمی دونی که وجود من بی نهایت محتاج قلب پاک و پر از عشق وجود توست
پس نگذار این اشکهایم دوام یابد و برای همه زندگیم اشک
بریزم چون من بی بودن تو خیلی تنهام ای عزیزم