Sunday, May 04, 2008

مادر ستاره درخشانم

مادر ستاره درخشانم در این غروب غمگین به کنار دریای خروشان پناه اورده ام به دریا نگاه می کنم رخسار تو را ای مادرعزیزم روی موج اب دریا می بینم که وقتی موجهای دریا با جوش و خروش و رقصهای پر از غرور به ساحل نزدیک می شوند همه وجودم رو در این غروب فرا گرفته ای وقتی افتاب در حال غروب است در این دیار غربت من همه وجودم به تو پیوند است ای مادرم و تپش قلبم برای تو می تپد که سالهای طولانی را بدون تو در غربت و تنهایی به سر بردم من به یاد تو هستم ای مادر مهربانم نمی دونم چرا زندگی افتاب درخشان امروز اینقدر کوتاه بود که به یاد کوتاهی زندگی تو فکر می کنم که چه زود غروب کردی برای همیشه حالا ابرهای تیره و تار فرا گرفته است سراسر اسمان این دیار در حال باران میبارد که آشک اسمان است به یادتم ای مادرم با یک عشق جاودانی مادر عزیز من در این غروب پر ازغم در این دیار غربت به تو می اندیشم قلب من هم پر است از اشکهای پنهانی اشک چشمهام جمع شده است سخن می گوید به اسانی خیلی وقت است انتظارم به سر رسد ارزویم تموم شود این درد غربت و دوری انتظار و پریشانی